آموزشی ، مقالات برتر رایگان ، فن نویسندگی رمان

مقالات برتر رایگان ، آموزشی فن نویسندگی از اساتید رسمی و بنام

آموزشی ، مقالات برتر رایگان ، فن نویسندگی رمان

مقالات برتر رایگان ، آموزشی فن نویسندگی از اساتید رسمی و بنام

قصه ی طنز پارک محتشم جانوران بقلم شهروز براری صیقلانی



قورباغه و لاک پشت جز بچه های ما نیستن
موشی ؛ خب شاید اونا توی پارک نباشن ، اما خب، پیشی جون بیا اینجا رو ببین
گربه؛ کجارو؟ 
خانم موشه: بین مرز پارک با حاشیه ی رودخانه که هیچ دیواری نیست پس ما از هم جدا نیستیم گربه ی ابلق کمی خیره به مرز بین رودخانه و حاشیه جدول پارک ماند و با تعجب پرسید از خانم موشی که؛ چی؟ الان گفتی که چی بین ما نیست ؟
موشی با کلافگی و عصبانیت چند قدمی رفت جلو و گفت؛ دیوار دیگه!.. ، مگه تا حالا ندیدی بین خونه ها و کوچه ها دیوار میزارن؟!


اما گربه ی ابلق که اونو بخاطر ابلقی رنگش به اصطلاح گربه ی کلاش ملاشی صدا میزنند یک سال قبل درون پارک و زیر سقف و شیروانی عمارت کلاه فرنگی بدنیا آمده هیچ نمیداند که خانه ، کوچه ، دیوار یعنی چه؟ او هرگز از پارک خارج نشده و نهایتن چند بار همراه گربه های کوچک و بازیگوش دیگر تا زیر پل در انتهای پارک پیش رفته ، و از جهت شمال نیز تا درب ورودی پارک همیشه میرفته و خودش را برای نگهبانان پارک لوس میکرده و غذایی بدست میاورده ، او هیچ تصویری از دنیای خارج از پارک ندارد اما از ماشین ها وحشت دارد ..و
مادام کلاغ از شاخه ی کاج بروی نیمکت چوبی مینشیند و با تمسخر رو به خانم موشی میگوید؛ عازیز دلم به خودت و اون قلب مهربونت فشار نیار، چون تا صبح هم بگی این گربه ی کله پوک و ابلق نمیتونه بفهمه دیوار چیه
قورباغه از پشت چمن های کوتاه حاشیه ی رود بروی جدول کنار سطل آشغال میجهد و میپرسد؛ قور قور قوربونت برم راست میگه موشی جون حرص نخور ، ولی چرا؟ 
موشی؛ چی چرا؟ 
قورباغه ؛ چرا این گربه بچه ی لوس و ابلق نمیدونه دیوار چیه؟! چرا؟ چرا؟ 
لاکی هیجان زده سرش را از لاکش بیرون میاورد و با صدای بهم و خش دار میگوید؛ من بگم چرا!... من بگم چرا!?... 
مادام کلاغ؛ ما سراپا گوشیم لاکی عزیزم بفرما و بگو چرا
لاکی شوق و اشتیاق در چهره اش موج میزند و با زحمت و قدمهای اهسته چند وجب پیشروی میکند و سمت نقطه ی مرکزی جمعشان میرود ، 
موشی؛ واااا. نمیخاد بری وسط لاکی ژون، خب از همینجا جواب میدادی دیگه ...
لاکی؛ نه!.... 
همگی با هم یک صدا؛ چی نه؟...
لاکی؛ من پس برمیگردم سر جام ، این قبول نیست شما دارید جر زنی میکنید ، چون قرار نبود من جوابتون رو بدم که!..
همگی؛ پس چی؟ 
لاکی؛ شما گفتید چرا ؟ من گفتم که اگه بخواید من میتونم بیام وسط تا واسه همگی تون بگم که چرا؟ بعدشم منو تشویق که کردید براتون یکی دونه پانتومیم بازی کنم بعدش برم و بقیه برگهای شمعدونی رو بخورم...
خاله قوری ؛ واااای نه ه ه ه ه!... بازم پانتومیم م م م م م (بعدشم مث یه اینکه پنچر شده باشه ، وا رفت و برای لحظه ای فراموشش شد که باید نفس حبس و سینه سپر ، سر بالا ، واسته بلکه چاق بودنش پنهون بمونه ، اون خودشو از غم باد کرد . نفسش رو از ابتدا داده بود بیرون تا شکمش رو تخت نشون بده ،مجدد بهش برگشت و نفس عمیقی کشید اون که واقعا دیگه احساس خفگی داشت ، قَب_قَبِش زد بیرون  
موشی با جسته ی ریزه میزه اش دوان دوان رفتش وسط و مثل همیشه از چند لحظه ی باقی مانده استفاده کرد و با هزار هزار ادا و اطوار لوس و دخترونه اش روی به بقیه دست به کمر ایستاد و طبق معمول با تلفظ اشتباهی کلماتش ، و با بلندترین صدای ممکنه گفت؛
بشتابید ، بفشارید ، تا لحظاتی دیگر لاکی وارد میشود د د د ، و به پرسشی بی جواب پاسخ میدهد ، به همراه برگزاری مسابقه ی پانتومیم
(همگی باز گوش بزنگ واستادند تا موشی یه تُپُق لابه لایه حرفاش بزنه تا باز هار هار بخندند)
موشی که حرفهاش ته کشیده و تنها جمله ی پایانی روی نوک زبونش میچرخه ، برای گفتنش نیاز به حضور لاکی داره ، ولی لاکی یواش تر از اونیه که حالا حالا برسه. 
مادام کلاغی موزیانه نگاهش به نگاه خاله قورقوری گره میخوره که گویی منتظروقت ایستاده تا بازذموشی یه سوتی بده و یه کلمه ای رو اشتباه تلفظ کنه تا هار هار قار قار قور قور بهش بخندند...
از همین رو مادام کلاغی موشی رو تحریک به ادامه دادن حرفهاش میکنه و میگه؛  
   خب موشی جون ادامه بده ، خیلی قشنگ سخنرانی میکنی بگو ، دیگه چی... یکمی تبلیغ بکن تا لاکی برسه 
موشی ساده دل هم باورش میشه و از تعریف تمجید مادام انرژی میگیره و میگه؛ 
   آهااای جکو جانورای پارک محتشم بیایید و شاهد هنرنمایی لاکی پانتومیم کار باشید ، بشتابید ، بفشارید تا لحظاتی دیگر نمایش هیجان انگوزه لاکی شروع میشه.... هیجان انگوزترین .....
صدای قار قار قور قور خنده ها سبب سکوت موشی میشه و پیشی ابلق هم قلت زنان میو میو میخنده   
طوطی هم که از قفس فرار کرده تا باز بیاد اینور رودخانه پیش دوستاش از آسمان میرسه ، طوطی با اینکه از همگی باهوش تره اما کم صبر و کم حوصله ترین حیوونه تویِ جمعشونه ، ولی بلعکس خانوم موشی با اینکه همیشه توی غِر و قامیشو کَمَره از همه صبور تره...
عاقبت لاکی میرسه و میگه؛ 
آماده هستید که بهتون بگم چرا!..
همگی با هم؛ بله ه ه ه 
لاکی؛ چراااااااآآآ....
موشی ؛ ای خدا جون منو بکش راحتم کن 
گربه؛ خخخخخ 
کفترچاهی؛ آمین آمین آمین  
لاکی ب سرجایش باز میگردد ، و با حس غرور از همگی میپرسد 
خوب بود؟ خوشتون اومد؟ راضی بودید؟ میخواید براتون پانتومیم انجام بدم؟....

  
چند روز بعد....  
باد سرگردان و بی مقصد ، برگ زرد و خشکی را بروی سنگفرش با خود میبرد و گربه ی بازیگوش میرود بدنبالش و سرگرم شیطنت میشود 
مادام کلاغی بی مقدمه میگوید؛ چون گربه ی کِلاش مِلاشی رنگ ،ته پارک محتشم حاشیه ی رودخانه ی گوهر زیر سقف شیروانی عمارت کلاه فرنگی ، بدنیا اومده هرگز از محوطه ی پارک خارج نشده و چون از بدو تولد مادرش رو از دست دادش ، به لطف مشت کریم باغبون بزرگ شده ، من همه چیز خبر دارم ، د
ولی دلم دریاست. ، مرامم حفظه اسراره 
خانم موشی نیشخندی میزنه و میگه؛ زکی!..جدی ؟ مادام کلاغ پس چرا من خیال میکردم کارت پخش اخباره؟ آخه همه ی راز های اهالی پارک توسط خودت دَرز کرده و افشا شده
مادام کلاغی؛ نخیرم جااانم، این حرفارو حتما خاله قورباغه بهت یاد داده 
موشی؛ نه! ... خاله غورقابه هیچم بهم یاد نداده . مگه این خود تو نبودی ک رفتی همه جا قار قار کنان پشت سره منه بینوا حرف زدی؟ بازم یادم انداختی ، اصن من باهات دوست نیستم
م کلاغی؛ وااای موش موشک دل نازکه من، تازه یادم اومد ، همونی رو که اوایل ورودت به پارک ، بینمون سو تفاهم شده بود رو میگی؟..
قورباغه؛ آره دیگه همونو میگه.ک تو لو دادی ک رنگ سفید موشی و اینکه از آزمایشگاه بیمارستان پورسینا جیم شده از راه فاضلاب اومده توی رودخانه و بعد سر از اینجا در آورده و اینی که رنگ سفید موشی، هیچ ربطی به اینکه بخواد پرستار باشه نداااره ...
مادام کلاغ؛ قاار قار قذشته قازم ، یعنی منظورم اینه که گذشته ها گذشته جاانم . خب من قبول قارم بچه ها که چون لونه ی من بالای درخته ، و کمی تیزبینم و کمی هم کنجکاو ، بر تمام مسایل قشراف قارم یعنی اشراف دارم ولی شما اشراف ندارید
لاکی ناگه عربده کشان شروع به فحاشی میکند و خطاب ب کلاغ میگوید؛ خودت شرف نداری ، بیشرافت، بعد چطو به ما میگی بی شرافت ، ؟؟؟ دیوس ، مادر کلاغ جیرده ، سیاه سوخته ی شوم خبر ..
ک همگی با پادرمیانی لاکی را آرام میکنند 
موشی؛ بچه ها بنظرتون باید ب لاکی توضیح بدیم ک اشراف نداشتن ربطی به شرافت داشتن نداره؟؟   
همگی با هم ؛ نه! .  
موشی ؛ خب آخه چراا؟
لاکی؛ من بگم چرا؟ تو رو خدا بزارید من بگم چرا ، بعدشم یه پانتومیم بازی کنم. 
همگی با هم؛ وااای بازم م م م 

چندی بعد....

بچه گربه ی کلاش ملاشی دست از بازی کردن با دمش بر میداره ،و میاد سمت درخت پیر بید ، و مضطرب دمش رو توی هوا هی تکون میده 
همه پشت به درخت پیر بید و روی به مادام کلاغی ایستادند تا بفهمند چه اتفاقی افتاده که مادام کلاغی داره این چنین از نوک کاج بلند قار قار کنان گریه میکنه و خبر مرگ یه عزیزی رو با غمی جانسوز به کل پارک اعلام میکنه
، کفتر چاهی هم با شنیدن صدای کلاغ میاد و روی پایین ترین شاخه ی خشکیده ی درخت بید مینشینه 
طوطی کاسکو از اون سوی رودخانه ی گوهر ، درون قفس صدای قار قار و گریه و شیون مادام کلاغی رو میشنوه و چون زبان مادام کلاغی رو خوب بلده از شنیدن خبر مرگ یکی از بهترین و کوچکترین دوستاشون شوکه میشه ، با منقارش درب قفس رو باز میکنه و از لای پنجره ی نیمه باز اتاق بروی تاقچه میره ، پر میکشه و سراسیمه سمت پاتوق همیشگی میره ، 
لاکی؛ طوطی هم اومدش ، الان برامون ترجمه میکنه 
کفتر چاهی؛ البته من خودمم بلدم ترجمه کنم ولی راستش چون این مادام کلاغ از یه ولایت و سرزمین دوری اومده خیلی لهجه داره و من فقط غلیظ بلدم تجربه کنم. یعنی که ترجمه کنم ، طوطی جان شما که از لحاظ شجره ی آبا و اجدادی به مادام کلاغ نزدیکترید ، پس لوفطن شما عینن جملاتش رو تکرار کن تا بنده ترجمه کنم ک چی میگه
طوطی از روی عادت عینن همون جملات نامفهوم مادام کلاغ رو تکرار میکنه ، و میگه؛
قاک قر قرم (خاک بر سرم) 
قداقندا قین قه قُصیمَتی قود قه قامن قانو قرفت
خداوندا این چه مصیبتی بود که دامن ما رو گرفت 
گربه ؛ مگه چی شده ؟ راستی خانوم موشی کجاست؟ 
گنجشکک جیک جیکی میگه؛ جیک جیک من دیدمش اون مرده بود ولی یک چشمم باز بود با خاله قوری که پشت سنگ قایم شده بود حرف میزد اما یواشکی ...
 صدای مادام کلاغی باز جو رو ساکت میکنه که تا بشنوند که چی داره میگه. 
قون قانوم قوشی قشنقه قارکمون قود
اون خانوم موشی قشنگ پارکمون بود
قما قلان قبیقین 
اما الان ببینید 
قونجا قشت قمارت قلاقرنگی قفتاده قرده
اونجا پشت عمارت کلاه فرنگی افتاده مرده 
قدنش قوسیده شقده 
بدنش پوسیده شده
داقره قجزیه قیشه
داره تجزیه میشه
قطرافش قم غیج گبَری از شقارچی قیشت
اطرافش هم هیچ خبری از شکارچی نیست
قون قوش سقید و قهربون ناقام قطوری قاقهانی قوردش
اون موش سفید و مهربون ناکام بطوری ناگهانی موردش
قون قرونه قصیت قانه اش قفته 

اون درون وصیت نامه اش گفته
قرکی قمو قوموره قوش قونش
هرکی منو بخوره نوش جونش

قراش قوشت قشه قوستقون
براش گوشت بشه استخون

قز قمینجا ، قوکه قاج قلند
از همینجا نوک کاج بلند

قه قمام قشرات قوزی
به تمام حشرات موزی 
قعلام قیکنم
اعلام میکنم
قراسم قین قزیز قزقه قز قبست
مراسم این عزیزه رفته از دست

قمین قالا قشته قمارته قلاه قرنگی قرقزار قیشه

همین حالا پشته عمارته کلاه فرنگی برگزار میشه

قفتن قا قمومه قانقاده قشریف قیارید 
لطفن با تمومه خانواده تشریف بیارید

قیچ شقارچی قیشت قره قاشه ی قون قرحوم
هیچ شکارچی ای نیست سره لاشه ی اون مرحوم...

گربه؛ کفتری میو میوطمینی مطمینی درست ترجمه میو میکنی
کفتر: چرا لاکی و قوری نیومدن سر قرار؟
کلاغ دوباره شروع به قار قار میکند اما با لحنی متفاوت و در جهت درخت بید میگوید؛ 
اما اینسو طوطی ان حرفها را عینن تکرار میکند و 
طوطی؛ قربه ی قلاش گلاشی و قفتر قایی و قوطی شقر شقن قیچ نقران نقاشن 
گربه ی کلاش ملاشی و کفتر چایی و طوطی شکر شکن هیچ نگران نباشند یا که شاید میگه ؛ نقاش هستند
گربه؛ چی؟ به من گفتی گربه ی لاشی ؟ 
کفتر چایی: من فقط حرف اونو تکرار کردم بخدا
گنجشک ؛ جیک جیک من الان از اونجا اومدم ، اونا الکی موشی رو بعنوان میت و فوت شده جا زدند تا بخاطرش کفاره شکار کنن و حشراتی که میان سمتشون رو بخورن و خاله قوری و لاکی هم اونجا هستند و دارند نوبتی غذا میخورن و مادام کلاغی هم سهمش رو کنار گذاشتن براش .

گربه؛ دیدید گفتم این لاکی و قوری از ما و جنس ما نیستن ، خاک برسرشون ، رفتن گدایی ، و کفاره گیری 
گنجشک ؛ خب پیشی تو خودتم همیشه خودت رو واسه رهگذرا لوس میکنی تا نازت بدن و بعد یه غذایی ازشون بگیری اینم اسمش گدایی هست جیک جیک مگه نه کفتر چایی جونم؟ نظرت چیه تو؟
کفتر؛ نه جیکی جان ، مگه از جونت سیر شدی؟ اون هرچی باشه گربه ست و تو گنجشک ، حواست کجاست ، مگه نمیدونی ، جزء نباید گفت. ، هر راست نشاشد گفت...

باز همه خنده و کفتر در عجب که اینا به چی میخندن که صدای موشی از دور........ 


ادامه دارد ...... صفحه 21 _ از 326صفحه   

کفترچاهی که طبق معمول با قد کوتاهش در ردیف جلویی بروی سنگفرش نشسته بود سریع بالش را بالا گرفت تا از آقای کلاغ کسب اجازه کند ، او خواست تا خودش اولین داوطلب امروز باشد که در جلسه ی ترجمه ی زبان فرانسوی خودی نشان میدهد، 

ههِی قه قاطرم غیاد غالیانقیش قود ک قَشمو کولغم قریقتش و قجاش
کفترچایی از جایش بلند شد و پاهای ظریفش را به یکدیگر جفت کرد و کمی با اضطراب این پا و اون پا کرد و مکثش کمی زیادی طولانی شد ، سرش را با شرمندگی پایین انداخت و مجدد نشست سر نقطه ی لکه دار بروی سنگفرش پارک.صدای پچ پچ خفیفی همچون خنده های درگوشی و یواشکی شنیده شد، بی شک باز موش زیرکانه از آنسوی باغچه و زیر درخت گردو متلک هایی را نثار کفترچاهی کرده ، کفتر نیز خودش چنین چیزی را حس میکند و زیرچشمی به سمت راستش و سمت چمن های سبز نگاهی میکند 
موش؛ آقا کلاغ اجازه ... ما میشه ترجمه اش کنیم تا بعضیا خجالت بکشن یکمی تا اینقدر خودشِفیدی نکنن

شما گفتید  
ههِی قه قاطرم غیاد
قوش قیوفته قورونِ قیسه ی قلا قا قلگه قیسه ی گذا قفتش قه گویه 
قه قاطرم قیاد یعنی که.... بخاطرم میاد 
استادکلاغ محکم و با صدای بلند؛ احسنت قاریکلا ، صد قافرین قرسی جانم !.. قااریکلا
ْ•°• طوطی از ته کلاس ناخواسته و از سرعادت حرف استادکلاغ رو عین ضبط صوت دو مرتبه بازپخش میکند و با حنجره ی طلاییش میگوید ؛ قار قاریکلا ، صد قافرین به قانم موشه....
خانوم موشه هم با اندام ظریف و لوندش احساس غرور خاصی میکند ، و یک سانتی متر بر قدش افزوده میشود و صاف تر میایستد ، زیر چشمی نگاه ریزی ب کفترچاهی میکند ، که گویی با بیقراری قرقر کنان اینسو و آنسو میکند .
قوش قیوفته قورون قیسه ی قلا قا قلگه
 یعنی که ؛ موش بیافتد درون کیسه ی طلا یا بلکه 
قیسه ی گذا قفتش قه گویه 
کیسه ی فضا جفتش عالیه؟ درسته استاد؟ 
سکوت.....
گربه از اینکه سکوت بر فضای کلاس حاکم شده متعجب از چرت خارج و به ماجرای داخل میشود ، استادکلاغ ، کمی زیر چشمی به کفترچاهی نگاه میکند و سپس روی به موش میگوید؛ نه ، جاااانم ، گلت غلت گفتی اخرشو. اگر موش دورین کیسه طلا بی افتد یا بلکه دورین کیسه ی غذا بی افتد جفتش یه گوهه
خخخخخ صدای خنده ی همگی بغیر از لاکی بلند شد ، حتی خانوم موشه هم میخندید ، تا که در لحظه ای ناگهان گربه از جایش جهید و شتابان تا وسط عرض سنگفرش رفت به بازوی مسیر خیره ماند قدش را کش اورد و گردنش را کشید ، ناگه سرش را دزدید و با قدمهای نرم و چابک نیم خیز بازگشت از کنار همگی رد شد و از درخت پیر بید بالا رفت ، این به یک مفهوم است یعنی رهگذری همراه سگش در حال نزدیک شدن است ، از اینرو همگی فرار بر قرار .... کبوتر و کلاغ و طوطی هرکدام به سمت خودشان پر کشیدند ، خانم موشه زیر نیمه ی سفالی گلدانی شکسته پناه گرفت و با اضطراب برای نجات لاکی تلاش میکند و میگوید؛ لاکی!... کجا داری میری؟ تو مسیر رو اشتباه گرفتی داری میری سمت فاجعه . اونطرف محل عبور عابر پیاده ست ، لاکی گوشهات نمیشنوه!.. 
اما چشمت که میبینه ، سمت چپت رو نگاه کن ، وااای سگ!... ای لاک پشت پیرمرد خرفت ،  
کلاغ از نوک شاخه ی بید پیر و کهن ، قار قار کنان میگفت؛
  آقای لاکاپوشته چرا اونورکی داری پیشروی میکنی ، تو باید یعنی شوما باید عقب قشینی و قرار قار برقرار کنی ، یانی یا فرار کنی ، آقای لاک قارپشت چرا داری میری سمت اسباب
 قبازیای تاب و قورقره ، یانی سور سوره؟ ای قار بر سرم سگ لقنتی هم داره میادش 
گربه ی کلاش ملاشی از بالای اولین و پایین ترین شاخه خرخر کنان و خیره زیر لبی میگوید، عجب خنگی هستشا، فکرکرده داریم قایم موشک بازی میکنیم ک یهو چنین با انگیزه شتاب گرفت ، چون هر بار قایم موشک بازی میکنیم لاکی میره اونجا و بالای تپه ی ماسه ای شیبدار سمت حاشیه ی رودخانه گوهر و مث مجسمه نگهبانی میده؟ مگه چی قایم کرده اونجا؟.... ِ
شایدم تخم هاش رو قایم کرده؟ ..... 
اتمام صفحه ی چهار_  
 °*°*°*°*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'°*°*°*°*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'*°'
صفحه ی هفت .... 

قه قاطرم غیاد یعنی اینکه به خاطرم میاد، چندی پیش با یکی از پیشکسوتان و بزرگان ادب به نزد شهردار جدید این شهر شرفیاب شدیم تا ازشون بخوام که یه فکری برای افزایش سطح رفاهی شما دوستانم در سطح پارک بکنند و.. گربه ی کلاش ملاشی که بر خلاف معمول امروز با ظاهری مرتب و اراسته سرکلاس حاضر است پابرهنه و بی اجازه در میان کلام استاد می جهد و میپرسد؛ میو وو استاد بچه گربه های خانم حنایی ک تازه به سه ماهگی رسیدند و دُم در اوردن توی تمام پاتوق های داخل پارک شایعه کردن شما استاد الکی هستی و تمام اون وعده وعیدهایی که راجع به سفرمون به پاریس دادی دروغه . هیچ ارتباطی هم با شهردار ، وزیر و دربار نداری. الانم ک گفتی با یه بزرگوار اهل ادب رفتی پیش شهردار ، اون شخص کیه؟ 
بنده قب قوروسته ک قوستان و قوشمنان همگی حسادت قدوزی میقنن ، بنده با قناب لاکی قشت رفتیم نزد شهردار 
موشی؛ عجب کسی،، نه زبون داره شهادت بدت نه میتونه سوالمون رو بشنوه. به کلاغه میگن شاهدت کیه میگه دمم هخخخ
 . 
 
و غالیانقیش قود _ سالیان پیش بود .
موش؛اقا اجازه اینو دیگه ما بگیم؟ 
کلاغ ؛ بفرما جانکم 
موش؛ قشمو کولغم 
این یه جمله ی کاملا احساسی و عاشقونه ست استاد، قشموکولغم قریقتش و قجاش یعنی ک ای موش موشی دلربا قش میکنم برات آهن ربا . و. کولغم_ کولت میگیرم غم مخور موش موشک نازم. و قریقتش معنیش میشه ک غم مخور قری بده خانم موشه !. درست گفتم استاد. ؟ 
_نخیر جاانم ، این مزخرفات اروتیک چیه ؟ معلوم نیست که چه مواد جادویی توی پنیر میریزند به خورده شما جوونا میدند ، صد بار قار قار عربده کشیدم از نوک کاج بلند ک اهای اهالی شهر فقط پنیر سوراخ دار بخورید ک البته با قردو بخوریدش بقتره .

جمله ی بقدی رو قیگم بقتون. 
 یانی جمله ی بعدی رو میگویم برایتون.
یه روز و روزگاری قمر ماه رسیدش به رمضون .یه روزو روزگا ری ک میشه؛ 
یق قوزی گوزقاری
موشی از شیطنت سریع حرف رو قطع کرد و گفت؛ ببخش ای استاد ، ممکنه دوباره تکرار کنید که روزگاری به زبان کوه قاف معادل چه کلمه ای میشه 
کلاغ هم با جدیت گفت : بله جانم ، البته ک میشه ، روزگاری به زبان کوه قاف میشود ؛ گوزقاری ..

صدای خنده ی همه بلند شد و کلاغ مات و مبهوت خیره به قهقهه ی حیوانات مونده بود
    ادامه دارد.....

صفحه هفت از صد و بیست و سه صفحه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد